طی این سالها چیزی عوض نشده است. حتی همین که میدانم چیزی عوض نشده است نیز عوض نشده است!و امشب بیست و اندی سال از آن میگذرد. مادرم امشب گفت: قبل به دنیا آمدنت ماه را در خواب دیدم و ماه یعنی؛ بلندی و شکوه!من یک عمر است که به دنبال ماه میگردم و حال، خودم را نیز گم کردهام. در تمام این سالها به دنبال " ناممکنها" رفتم و اینک خسته، در حالی که در گوشهی این اتاق کتابهای کلاسیک ادبیات میخوانم از مُتنَبّی - شاعر معروف عرب- میشنوم که: هر آن کس که در اندیشهی محال است، از بین خواهد رفت!آری مادرم! این تعبیر خوابِ توست و بقول عیسی، در کتاب "آخرین وسوسهی مسیح" بد به حال مادری که فرزندی به دنیا آورد که متفاوت باشد، وای به حال مریم که پسرش پیامبر است.آری! من سالهاست که این حرفها را تکرار میکنم و هنوز چیزی تغییر نکردهاست! حتی همین حرفها.درست به اندازهی همین مصرع مولانا محال:تو آن نوری که دوزخ را به آب خود بمیرانی.لام. میم.برای تولدت دختر. + نوشته شده در ساعت توسط Leila | بخوانید, ...ادامه مطلب
تن دلق سان من را،چه گله بصر نماند؟ بجز آنچه او بخواهد،که مرا نظر نماند نفسی دلم هوای،مه و ملک لامکان کردو چنان اراده کرد او،که زمن اثر نماند... دو بیتی فوق را،در جدال میان خویشتن،و او...برای شرح حال ماجرا سروده ام.... , ...ادامه مطلب